بی قرار

ساخت وبلاگ

امروز تو بهشت زهرا بودم البته نه بهشت زهرا بلکه داروالسلام اسلامشهر بودم.

سرخاک بودمسالگرد یه بنده خدایی بود.

همه جمع شده بودن و برای خودشان نوحه سرایی می کردن.

بارها چشم گرداندمو به همه نگاه کردم.انگار هیچ اثری از مرگ نبود جز همانی که زیر خاک بوده.

انگار دنیا برای اون تمام شده و دیگه هیچ.

بار ها با خودم گفتم یعنی من هم .....

هههه خنده دار است .

وای نه گریه دار است .

یعنی مرگ سراغ من هم خواهد امد.

چشمم به مادرم افتاد ....وای خدا نکند....

خدایا هزار سال بهش عمر بده.جایی خالی او را هرگز نبینم.

ان شالله.

مداح شروع کرد از پدر خواندن.

پدرم تاج سرم.....

نا خوداگاه یاد پدرم افتادم.او هست .

پدرم ان شالله همیشه زنده باشد.کمی با شعر مداح برای پدر زنده ام اشک ریختم.

خدایا هیچ وقت جای خالی پدرو مادرم رو نبینم.ان شالله.

به سنگ قبرهای روبه رو خیره شدم.

وای خدای من چه مورچه های بزرگی!

اینها دور فبرها چه می کنند؟

شنیدید که این موجودات ریز از گوشت و پوست و اهل قبر تغذیه می کنند.سرم گیج رفت.کمی روی نیمکت نشستم.

نگاهی به قبرهای گورستان کردم وای خدایا من در کجای این گورستان دفن می شوم.

دلم روضه ی مادر می خواهد...
ما را در سایت دلم روضه ی مادر می خواهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nazanin532005 بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:39