کتاب رهایی اثر اول

ساخت وبلاگ

کتاب رمان «رهایی»

 

خط كلّي رَُمان داستان دختر خانمی همراه برادرزاده اش از خانه اش خارج می شود که زندگی بهتری داشته باشد اما برعکس آنچه که تصور می کرد اتفاقاتی برایش پیش آمد.

 

 

بخشی از رمان

شادی و مهتاب هر دو سوار اولین قطار شدن و به دورترین مکان به راه افتادند.

شادی که همراه مهتاب سفر رو شروع کرده بود. نگران بود. چون نمی دونست در مسیر چه چیزی در انتظارشونه .هر دو از فرط خستگی در قطار خوابشون برد و با صدای سوت ترمز قطار از خواب بیدار شدن همه ی مسافرانی قطار در حالا پیاده شدن و سوار شدن بودن عده ای، برای خرید می رفتن و عده ای، دیگه دست پر می‌آمدن.

مهتاب، نگاهی به شادی کرد و گفت .عمه گرسنه ام.

شادی: مهتاب بیا با هم یه قراری بزاریم.

مهتاب: بگو عمه جون

شادی: از این لحظه به بعد به من عمه نگو فقط اسمم رو صدا کن مثل دو تا دوست.

مهتاب: چشم عمه جون.

شادی: اصلاً بهتره اسم هامو ن رو هم عوض کنیم.

مهتاب با شیطنت بچه گانه کمی خندید و گفت :مثلا چی بزاریم؟

شادی: من می شم شیما تو هم سما شو.

مهتاب: چه جالب!! شیما و سما مثل دوتا خواهر دوقلو!

شادی چرت نگو من و تو که هم سن نیستیم تا دو قلو باشیم.

مهتاب: پس من اسمم رو می زارم نسیم، تو هم شیما. خوبه؟

 

دلم روضه ی مادر می خواهد...
ما را در سایت دلم روضه ی مادر می خواهد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nazanin532005 بازدید : 98 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 6:34